معنی فارسی dislodgment
B2عمل یا فرآیند جابجایی یا خارج کردن چیزی از مکان خود.
The act of displacing or removing from a place.
- NOUN
example
معنی(example):
جابجایی شیء نیاز به ابزار ویژهای داشت.
مثال:
The dislodgment of the object required special tools.
معنی(example):
او جابجایی ضایعات را پس از طوفان گزارش کرد.
مثال:
He reported the dislodgment of the debris after the storm.
معنی فارسی کلمه dislodgment
:
عمل یا فرآیند جابجایی یا خارج کردن چیزی از مکان خود.