معنی فارسی dismembrated
B2دیسیم شده به حالتی اشاره دارد که اجزا یا قسمتها از هم جدا شدهاند.
Having been separated into parts.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
قسمتهای جداشده در یک گالری به نمایش گذاشته شدند.
مثال:
The dismembrated sections were displayed in a gallery.
معنی(example):
ایدههای او در مناظره جدا شده بودند.
مثال:
His ideas were dismembrated in the debate.
معنی فارسی کلمه dismembrated
:
دیسیم شده به حالتی اشاره دارد که اجزا یا قسمتها از هم جدا شدهاند.