معنی فارسی dispartment
B1تقسیم یک چیز به قطعات یا اجزای جداگانه، معمولا برای بهتر انجام دادن کار.
The act of dividing something into parts or sections.
- NOUN
example
معنی(example):
تقسیم وظایف به تیم کمک کرد تا به طور مؤثرتر کار کند.
مثال:
The dispartment of the duties helped the team to work more efficiently.
معنی(example):
در سیستم قدیمی، تقسیم واضحی از کارها وجود نداشت.
مثال:
In the old system, there was no clear dispartment of tasks.
معنی فارسی کلمه dispartment
:
تقسیم یک چیز به قطعات یا اجزای جداگانه، معمولا برای بهتر انجام دادن کار.