معنی فارسی dispatriated
B1برگرداندن شخصی به کشور خود، به ویژه در مورد پناهندگان یا کارمندان خارجی.
To return or send someone back to their country of origin, particularly in the context of employees or refugees.
- VERB
example
معنی(example):
شرکت تصمیم گرفت برخی از کارمندان خود را که در خارج از کشور بودند، به کشور برگرداند.
مثال:
The company decided to dispatriate some of its overseas employees.
معنی(example):
دولت سیاستهایی را برای بازگرداندن پناهندگان به کشورهای خود اجرا کرد.
مثال:
The government implemented policies to dispatriate refugees back to their home countries.
معنی فارسی کلمه dispatriated
:
برگرداندن شخصی به کشور خود، به ویژه در مورد پناهندگان یا کارمندان خارجی.