معنی فارسی dispersonate

B1

جداسازی یا دور شدن از خود و شخصیت اصلی در زمینه‌های مختلف.

To separate or alienate oneself from one’s own identity or actions.

example
معنی(example):

او می‌خواست خود را از عمل‌های قبلی‌اش جدا کند.

مثال:

He wanted to dispersonate himself from his previous actions.

معنی(example):

در داستان، شخصیت برای فرار از عواقب خود را جدا می‌کند.

مثال:

In the story, the character dispersonates to escape the consequences.

معنی فارسی کلمه dispersonate

: معنی dispersonate به فارسی

جداسازی یا دور شدن از خود و شخصیت اصلی در زمینه‌های مختلف.