معنی فارسی dissembly
B1عمل جدا کردن یا تجزیه یک شیء به اجزای آن.
The act of disassembling or taking apart something.
- NOUN
example
معنی(example):
بازسازی دستگاه قدیمی برای تعمیرات ضروری بود.
مثال:
The dissembly of the old machine was necessary for repairs.
معنی(example):
تیم به صورت مشترک بر روی بازسازی ساختار پیچیده کار کردند.
مثال:
The team worked together on the dissembly of the complex structure.
معنی فارسی کلمه dissembly
:
عمل جدا کردن یا تجزیه یک شیء به اجزای آن.