معنی فارسی distenant
B1شخصی که از مکانی که قبلاً با آن آشنا بوده دور شده و حس بیگانگی میکند.
A term describing a person who feels estranged from a place they once knew well.
- NOUN
example
معنی(example):
او پس از نقل مکان، به یک بیگانه در محله قدیمیاش تبدیل شد.
مثال:
He became a distenant of his old neighborhood after moving away.
معنی(example):
به عنوان یک بیگانه، او احساس ناتوانی از ریشههایش داشت.
مثال:
As a distenant, she felt disconnected from her roots.
معنی فارسی کلمه distenant
:
شخصی که از مکانی که قبلاً با آن آشنا بوده دور شده و حس بیگانگی میکند.