معنی فارسی dizzies

B1

سرگیجه می‌دهد، حالتی که در آن فرد احساس عدم تعادل یا گیجی می‌کند.

Causes someone to feel dizzy; to make someone feel lightheaded.

verb
معنی(verb):

To make dizzy, to bewilder.

example
معنی(example):

حرکت سریع گاه‌ به‌گاه او را سرگیجه می‌دهد.

مثال:

The fast movement dizzies him sometimes.

معنی(example):

نورهای روشن هنگام کنسرت او را سرگیجه می‌دهد.

مثال:

Bright lights dizzies her during the concert.

معنی فارسی کلمه dizzies

: معنی dizzies به فارسی

سرگیجه می‌دهد، حالتی که در آن فرد احساس عدم تعادل یا گیجی می‌کند.