معنی فارسی dizzied
B1گیج شده، حالتی که فرد به خاطر شرایط خاص احساس ناپایداری ذهنی یا فیزیکی میکند.
Past tense of dizzy; made to feel dizzy or lightheaded.
- verb
verb
معنی(verb):
To make dizzy, to bewilder.
example
معنی(example):
او از تغییر ناگهانی به شدت گیج شد.
مثال:
He was dizzied by the sudden change.
معنی(example):
او بعد از بلند شدن سریع احساس گیجی کرد.
مثال:
She felt dizzied after standing up too quickly.
معنی فارسی کلمه dizzied
:
گیج شده، حالتی که فرد به خاطر شرایط خاص احساس ناپایداری ذهنی یا فیزیکی میکند.