معنی فارسی dizzymaking
B1سرگیجهآور، حالتی که میتواند منجر به گیجی یا احساس عدم تعادل شود.
Causing dizziness or a feeling of being overwhelmed.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سوار شدن بر سواری چرخان برای بسیاری گیجکننده بود.
مثال:
The spinning ride was dizzying-making for many.
معنی(example):
فیلم با ریتم تند تأثیر گیجکنندهای داشت.
مثال:
The fast-paced movie had a dizzymaking effect.
معنی فارسی کلمه dizzymaking
:
سرگیجهآور، حالتی که میتواند منجر به گیجی یا احساس عدم تعادل شود.