معنی فارسی do something until one is blue in the face

C1

تا زمانی که فرد خسته یا ناامید شود، کاری را انجام دادن یا درباره چیزی بحث کردن.

To do something for a long time without success.

example
معنی(example):

شما می‌توانید در مورد آن تا حدی بروز آبی در صورت دعوا کنید، اما او نظرش را تغییر نمی‌دهد.

مثال:

You can argue about it until you are blue in the face, but he won't change his mind.

معنی(example):

او سعی کرد او را قانع کند تا زمانی که صورتش به رنگ آبی درآمد.

مثال:

She tried to persuade him until she was blue in the face.

معنی فارسی کلمه do something until one is blue in the face

: معنی do something until one is blue in the face به فارسی

تا زمانی که فرد خسته یا ناامید شود، کاری را انجام دادن یا درباره چیزی بحث کردن.