معنی فارسی dominatingly
B1به صورت تسلططلب و کنترلکننده.
In a manner that exerts control over others.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور غالب به مکالمه نزدیک شد و جایی برای عدم توافق باقی نگذاشت.
مثال:
He approached the conversation dominatingly, leaving no room for disagreement.
معنی(example):
تیم به طرز غالبی بازی کرد و حریفان خود را شکست داد.
مثال:
The team played dominatingly, overwhelming their opponents.
معنی فارسی کلمه dominatingly
:
به صورت تسلططلب و کنترلکننده.