معنی فارسی ductible

B2

قابلیت تغییر شکل بدون شکستن یا خرد شدن.

Capable of being drawn into a thin wire or other shapes.

example
معنی(example):

طلای شناخته شده‌ای برای قابلیت بالای داکتیبل بودن است.

مثال:

Gold is known for being highly ductible.

معنی(example):

یک فلز داکتیبل به راحتی شکل می‌گیرد.

مثال:

A ductible metal can be shaped easily.

معنی فارسی کلمه ductible

: معنی ductible به فارسی

قابلیت تغییر شکل بدون شکستن یا خرد شدن.