معنی فارسی dumble
B1در گفتگو به معنایی شبیه به احمقانه یا بیفکری دارد.
An informal term suggesting foolishness or poor judgment.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او وقتی که قطار را از دست داد، احساس احمقانهای کرد.
مثال:
He felt quite dumble when he missed the train.
معنی(example):
احمقانه است که بر سر مسائل کوچک بحث کنیم.
مثال:
It's dumble to argue over small things.
معنی فارسی کلمه dumble
:
در گفتگو به معنایی شبیه به احمقانه یا بیفکری دارد.