معنی فارسی embroilment
B2درگیری، کشاندن کسی به دعوا یا وضعیتی پرتنش.
The act of being involved in conflict or complicated situations.
- NOUN
example
معنی(example):
درگیری در بحث باعث شد که همه احساس ناراحتی کنند.
مثال:
The embroilment in the argument made everyone uncomfortable.
معنی(example):
درگیری او در اسکاندال باعث آسیب به شهرتش شد.
مثال:
His embroilment in the scandal damaged his reputation.
معنی فارسی کلمه embroilment
:
درگیری، کشاندن کسی به دعوا یا وضعیتی پرتنش.