معنی فارسی encumbered
B2به معنای بار شده یا تحت فشار بودن، به ویژه در مورد دارایی یا وضعیت.
To be burdened or weighed down by something.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To load down something with a burden
معنی(verb):
To restrict or block something with a hindrance or impediment
معنی(verb):
To burden with a legal claim or other obligation
adjective
معنی(adjective):
Weighted down, loaded sufficiently to make slow.
example
معنی(example):
زمین محصور شده به راحتی فروخته نمی شد.
مثال:
The encumbered land could not be sold easily.
معنی(example):
او احساس می کرد که به خاطر مسئولیت هایش محصور شده است.
مثال:
She felt encumbered by her responsibilities.
معنی فارسی کلمه encumbered
:
به معنای بار شده یا تحت فشار بودن، به ویژه در مورد دارایی یا وضعیت.
