معنی فارسی encumbering
B1عمل به وجود آوردن بار یا مانع، به ویژه در فرآیند یا پیشرفت.
To create a burden or hinder progress.
- verb
verb
معنی(verb):
To load down something with a burden
معنی(verb):
To restrict or block something with a hindrance or impediment
معنی(verb):
To burden with a legal claim or other obligation
example
معنی(example):
محصور کردن زندگی او با وظایف بیش از حد عاقلانه نبود.
مثال:
Encumbering her life with too many tasks was not wise.
معنی(example):
او با به تعویق انداختن، پیشرفت خود را محصور می کند.
مثال:
He is encumbering his progress by procrastinating.
معنی فارسی کلمه encumbering
:
عمل به وجود آوردن بار یا مانع، به ویژه در فرآیند یا پیشرفت.
