معنی فارسی encumberingly
B1به گونهای که مانع حرکت آزاد یا آسودگی شود، به ویژه در صحبت یا نوشتار.
In a manner that burdens or hinders free movement or ease, especially in speech or writing.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور بارگذاریکننده صحبت میکرد و پیگیری استدلالش سخت بود.
مثال:
He spoke encumberingly, making it hard to follow his argument.
معنی(example):
قوانین به طرز بارگذاریکنندهای دقیق بودند و فرآیند را پیچیده کردند.
مثال:
The rules were encumberingly detailed, complicating the process.
معنی فارسی کلمه encumberingly
:
به گونهای که مانع حرکت آزاد یا آسودگی شود، به ویژه در صحبت یا نوشتار.