معنی فارسی encumberment

B1

وضعیتی که در آن چیزی مانع از پیشرفت یا آزادی عمل شود.

A condition in which something obstructs progress or freedom of action.

example
معنی(example):

بارگذاری بر روی امور مالی او فوق‌العاده بود.

مثال:

The encumberment on his finances was overwhelming.

معنی(example):

یک بارگذاری می‌تواند به طور قابل توجهی تکمیل پروژه را به تأخیر اندازد.

مثال:

An encumberment can delay project completion significantly.

معنی فارسی کلمه encumberment

: معنی encumberment به فارسی

وضعیتی که در آن چیزی مانع از پیشرفت یا آزادی عمل شود.