معنی فارسی engravement

B2

حکاکی یا نقش‌ماهی که بر روی سطح یک شیء ایجاد شده است.

The act of engraving or the state of being engraved.

example
معنی(example):

حکاکی روی حلقه زیبا بود.

مثال:

The engravement on the ring was beautiful.

معنی(example):

آنها از حکاکی پیچیده روی مجسمه لذت بردند.

مثال:

They admired the intricate engravement on the statue.

معنی فارسی کلمه engravement

: معنی engravement به فارسی

حکاکی یا نقش‌ماهی که بر روی سطح یک شیء ایجاد شده است.