معنی فارسی enhalo
B1احاطه کردن با نوری خاص و نشان دادن چیزی به عنوان مهم.
To surround or encompass with a halo of light.
- VERB
example
معنی(example):
هنرمند تصمیم گرفت تصویر را با نور احاطه کند.
مثال:
The artist chose to enhalo the figure with light.
معنی(example):
خورشید در غروب کوه را احاطه کرد.
مثال:
The sun enhaloed the mountain at sunset.
معنی فارسی کلمه enhalo
:
احاطه کردن با نوری خاص و نشان دادن چیزی به عنوان مهم.