معنی فارسی enregiment

B1

منظم کردن یا ترتیب دادن؛ به ویژه به شکلی نظامی.

To organize or arrange in a regimented manner.

example
معنی(example):

مربی تصمیم گرفت تیم را منظم کند تا انضباط را بهبود بخشد.

مثال:

The coach decided to enregiment the team to improve discipline.

معنی(example):

برای ساماندهی داوطلبان، آن‌ها یک برنامه زمان‌بندی سخت ایجاد کردند.

مثال:

To enregiment the volunteers, they established a strict schedule.

معنی فارسی کلمه enregiment

: معنی enregiment به فارسی

منظم کردن یا ترتیب دادن؛ به ویژه به شکلی نظامی.