معنی فارسی entangledly
B1به طرز پیچیدهای، طوری که چیزها در هم پیچیده و گم میشود.
In a manner that involves entanglement or complexity.
- ADVERB
example
معنی(example):
شاخههای سرخس به صورت پیچیدهای دور درخت رشد کردند.
مثال:
The vines grew entangledly around the tree.
معنی(example):
آنها به صورت پیچیدهای در مورد موضوع بحث کردند و از نکته اصلی دور شدند.
مثال:
They discussed the issue entangledly, losing track of the main point.
معنی فارسی کلمه entangledly
:
به طرز پیچیدهای، طوری که چیزها در هم پیچیده و گم میشود.