معنی فارسی entrammel
B1محدود کردن یا به دام انداختن، بهطور خاص در مورد آزادی یا حرکت.
To impede or restrict someone or something by trapping or entangling.
- verb
verb
معنی(verb):
To hamper by entangling.
example
معنی(example):
علفهای هرز کلفت به نظر میرسد که مسیر را درهم میپیچند.
مثال:
The thick weeds will seem to entrammel the path.
معنی(example):
سنتهای قدیمی میتوانند ایدههای جدید را محدود کنند.
مثال:
Old traditions can entrammel new ideas.
معنی فارسی کلمه entrammel
:
محدود کردن یا به دام انداختن، بهطور خاص در مورد آزادی یا حرکت.