معنی فارسی entrammeling

B1

عمل گرفتار کردن، وضعیتی که در آن چیزها به هم تنیده می‌شوند.

The act of impeding or complicating through entanglement.

verb
معنی(verb):

To hamper by entangling.

example
معنی(example):

آنها در حال گرفتار کردن کابل‌ها در پشت صحنه بودند.

مثال:

They were entrammeling the cables behind the stage.

معنی(example):

گرفتار کردن کاربران در سیستم‌های پیچیده می‌تواند منجر به سردرگمی شود.

مثال:

Entrammeling users in complex systems can lead to confusion.

معنی فارسی کلمه entrammeling

: معنی entrammeling به فارسی

عمل گرفتار کردن، وضعیتی که در آن چیزها به هم تنیده می‌شوند.