معنی فارسی entrammelling
B1عمل گرفتار کردن، وضعیتی که در آن کارها یا چیزها به هم پیچیده میشوند.
The act of entangling or causing to be caught.
- verb
verb
معنی(verb):
To hamper by entangling.
example
معنی(example):
گرفتاری گیاهان باعث شد که سخت بتوان راه رفت.
مثال:
The entrammelling of the vines made it hard to walk.
معنی(example):
گرفتاری وظایف میتواند منجر به عدم کارایی شود.
مثال:
Entrammelling tasks can lead to inefficiency.
معنی فارسی کلمه entrammelling
:
عمل گرفتار کردن، وضعیتی که در آن کارها یا چیزها به هم پیچیده میشوند.