معنی فارسی entrammelled
B1گرفتار، در وضعیتی که آزاد نیست و نمیتواند به راحتی حرکت کند.
Caught or constrained, unable to move freely.
- verb
verb
معنی(verb):
To hamper by entangling.
example
معنی(example):
پرنده گرفتار شده تلاش کرد تا پرواز کند.
مثال:
The entrammelled bird struggled to fly.
معنی(example):
او احساس کرد که به وسیله مسئولیتهایش گرفتار شده است.
مثال:
He felt entrammelled by his responsibilities.
معنی فارسی کلمه entrammelled
:
گرفتار، در وضعیتی که آزاد نیست و نمیتواند به راحتی حرکت کند.