معنی فارسی every few
B1هر چند، به طور متناوب و به فاصله کوتاه.
At intervals that are not fixed; occasionally.
- OTHER
example
معنی(example):
ما هر چند ماه یک بار برای پیک نیک میرویم.
مثال:
We go for a picnic every few months.
معنی(example):
هر چند هفته یک بار به دیدن مادربزرگ و پدربزرگم میروم.
مثال:
I visit my grandparents every few weeks.
معنی فارسی کلمه every few
:
هر چند، به طور متناوب و به فاصله کوتاه.