معنی فارسی excursionist
B1فردی که به گشت و گذار میپردازد، کسی که به سفرهای تفریحی میرود.
A person who participates in excursions.
- NOUN
example
معنی(example):
به عنوان یک گشتگذار، او عاشق کاوش در فرهنگهای جدید بود.
مثال:
As an excursionist, she loved to explore new cultures.
معنی(example):
گشتگذار در طول سفر عکسهای زیبایی گرفت.
مثال:
The excursionist captured beautiful photos during the trip.
معنی فارسی کلمه excursionist
:
فردی که به گشت و گذار میپردازد، کسی که به سفرهای تفریحی میرود.