معنی فارسی explicative
B1مربوط به توضیح دادن؛ توجیحی.
Serving to explain or clarify.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
اظهارات توضیحی در کتاب به روشن شدن ایدههای اصلی کمک کرد.
مثال:
The explicative remarks in the book helped clarify the main ideas.
معنی(example):
سبک توضیحی او باعث شد تا موضوعات پیچیده آسانتر درک شوند.
مثال:
His explicative style made complex topics easier to understand.
معنی فارسی کلمه explicative
:
مربوط به توضیح دادن؛ توجیحی.