معنی فارسی face blindness
B2وضعیتی عصبی که در آن فرد قادر به شناسایی چهرهها نیست.
A neurological condition that impairs a person's ability to recognize faces.
- noun
noun
معنی(noun):
The condition of prosopagnosia.
example
معنی(example):
او با کوری چهره مواجه است که باعث میشود دوستانش را تشخیص ندهد.
مثال:
He struggles with face blindness, making it hard to recognize friends.
معنی(example):
کوری چهره میتواند تعاملات اجتماعی را بسیار چالشبرانگیز کند.
مثال:
Face blindness can make social interactions very challenging.
معنی فارسی کلمه face blindness
:
وضعیتی عصبی که در آن فرد قادر به شناسایی چهرهها نیست.