معنی فارسی faceplanted

B1

به زمین خوردن به صورت، به معنای سقوط به جلو به طوری که صورت به زمین برخورد کند.

To fall forward and hit the ground face first.

verb
معنی(verb):

To land face first.

معنی(verb):

To completely fumble or fail an activity, usually in a spectacular fashion.

example
معنی(example):

او در تلاش برای انجام یک ترفند روی اسکیت‌بردش به صورت به زمین خورد.

مثال:

He faceplanted while trying to do a trick on his skateboard.

معنی(example):

او زمانی که دوستش در حین مسابقه به صورت به زمین افتاد، خندید.

مثال:

She laughed when her friend faceplanted during the race.

معنی فارسی کلمه faceplanted

: معنی faceplanted به فارسی

به زمین خوردن به صورت، به معنای سقوط به جلو به طوری که صورت به زمین برخورد کند.