معنی فارسی fall-to-pieces
B1به معنای فروپاشی، از هم پاشیدن، معمولاً در شرایط عاطفی استفاده میشود زمانی که فردی قادر به کنترل احساساتش نیست.
To become very upset or to lose control emotionally.
- IDIOM
example
معنی(example):
او آنقدر غمگین بود که احساس میکرد قرار است به قطعاتی بیفتد.
مثال:
She was so sad that she felt like she was going to fall to pieces.
معنی(example):
پس از شنیدن خبر بد، او به معنای واقعی کلمه به قطعات افتاد.
مثال:
After hearing the bad news, he literally fell to pieces.
معنی فارسی کلمه fall-to-pieces
:
به معنای فروپاشی، از هم پاشیدن، معمولاً در شرایط عاطفی استفاده میشود زمانی که فردی قادر به کنترل احساساتش نیست.