معنی فارسی falteringly
B1به شیوهای که نشاندهنده تردید یا عدم اطمینان باشد.
In a hesitant or unsteady manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او هنگام پرسیدن درباره نقشههایش به لکنت صحبت کرد.
مثال:
She spoke falteringly when asked about her plans.
معنی(example):
او به طور لکنتدار اشتباه خود را پذیرفت.
مثال:
He falteringly admitted his mistake.
معنی فارسی کلمه falteringly
:
به شیوهای که نشاندهنده تردید یا عدم اطمینان باشد.