معنی فارسی fatiguingly
B1به طور خستهکننده، ادی که صفت 'fatiguesome' را توصیف میکند.
In a manner that causes fatigue; tiresomely.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور خستهکنندهای درباره شغلش صحبت کرد.
مثال:
She spoke fatigingly about her job.
معنی(example):
جلسه به طور خستهکنندهای ساعتها به طول انجامید.
مثال:
The meeting dragged on fatigingly for hours.
معنی فارسی کلمه fatiguingly
:به طور خستهکننده، ادی که صفت 'fatiguesome' را توصیف میکند.