معنی فارسی fecundating
B2فرایند بارور کردن، به حداکثر رساندن تولید مثل و رشد.
The act of making something fertile.
- verb
verb
معنی(verb):
To make fertile.
معنی(verb):
To inseminate.
example
معنی(example):
آنها با کمپوست خاک را بارور میکنند.
مثال:
They are fecundating the soil with compost.
معنی(example):
فرایندهای باروری برای کشاورزی پایدار ضروری هستند.
مثال:
Fecundating procedures are essential for sustainable farming.
معنی فارسی کلمه fecundating
:
فرایند بارور کردن، به حداکثر رساندن تولید مثل و رشد.