معنی فارسی feel one's age

B1

احساس کردن تغییرات جسمی یا روحی که به سن وابسته است.

To recognize or feel the effects of getting older.

example
معنی(example):

بعد از دویدن، واقعاً احساس سن خودم را می‌کنم.

مثال:

After running, I really feel my age.

معنی(example):

او وقتی نتوانست با بچه‌های جوان‌تر همراه شود، شروع به احساس سن خود کرد.

مثال:

She started to feel her age when she couldn't keep up with the younger kids.

معنی فارسی کلمه feel one's age

:

احساس کردن تغییرات جسمی یا روحی که به سن وابسته است.