معنی فارسی festinating
B1فعل، به معنای داشتن حرکتی سریع یا فعال.
Engaging in rapid or hurried actions.
- VERB
example
معنی(example):
رویدادهای شتابان همه را در حالت آمادهباش نگه داشت.
مثال:
The festinating events kept everyone on their toes.
معنی(example):
او تمام روز از کاری به کاری دیگر شتابان میرفت.
مثال:
She was festinating from task to task all day.
معنی فارسی کلمه festinating
:
فعل، به معنای داشتن حرکتی سریع یا فعال.