معنی فارسی fimbricated
B1فیمبریکت شده، به حالت یا ویژگی لبهها یا ساختارهایی گفته میشود که دارای دندانهها یا زوایای باریک و برجسته هستند.
Having fringed or feathery edges or structures.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
لبههای فیمبریکت شدهی برگ، نور را به زیبایی جذب کردند.
مثال:
The fimbricated edges of the leaf caught the light beautifully.
معنی(example):
برخی از حشرات ساختارهای فیمبریکت شدهای دارند که به آنها در جهتیابی کمک میکند.
مثال:
Some insects have fimbricated structures that help them navigate.
معنی فارسی کلمه fimbricated
:
فیمبریکت شده، به حالت یا ویژگی لبهها یا ساختارهایی گفته میشود که دارای دندانهها یا زوایای باریک و برجسته هستند.