معنی فارسی fingerprinted
B1دریافت و ثبت اثر انگشت برای شناسایی یا امنیت.
The process of taking someone's fingerprints for identification
- verb
verb
معنی(verb):
To take somebody's fingerprints.
مثال:
The jail staff fingerprints its inmates routinely
معنی(verb):
To identify something uniquely by a combination of measurements.
example
معنی(example):
او به عنوان بخشی از فرایند درخواست اثر انگشت گرفت.
مثال:
She was fingerprinted as part of the application process.
معنی(example):
افراد به دلایل امنیتی اثر انگشت گرفته میشوند.
مثال:
People are fingerprinted for security purposes.
معنی فارسی کلمه fingerprinted
:
دریافت و ثبت اثر انگشت برای شناسایی یا امنیت.
