معنی فارسی fingery
B1حالت یا ویژگی که به شکل انگشتان اشاره دارد.
Having characteristics or a shape resembling fingers.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
دستهایش بعد از کار در باغ بهنظر انگشتمانند میرسید.
مثال:
Her hands looked fingery after working in the garden.
معنی(example):
او یک الگوی انگشتمانند روی بوم نقاشی کرد.
مثال:
He painted a fingery pattern on the canvas.
معنی فارسی کلمه fingery
:
حالت یا ویژگی که به شکل انگشتان اشاره دارد.