معنی فارسی flaccidly

B1

به طرز سست و بدون سرزندگی؛ به آرامی و بی‌تحرک.

In a flaccid manner; lacking firmness or vigor.

example
معنی(example):

ترفند بعد از خالی شدن هوا به آرامی به زمین افتاد.

مثال:

The balloon sank flaccidly to the ground after the air was let out.

معنی(example):

او به طور سست صحبت کرد و در طول ارائه از خود هیجان نشان نداد.

مثال:

He spoke flaccidly, lacking enthusiasm during the presentation.

معنی فارسی کلمه flaccidly

: معنی flaccidly به فارسی

به طرز سست و بدون سرزندگی؛ به آرامی و بی‌تحرک.