معنی فارسی flakiness
B1پوستهپوسته بودن، حالتی که چیزهای پوستهپوسته یا ناپیوسته داشته باشد.
The quality of being flaky; can refer to physical texture or a person's reliability.
- NOUN
example
معنی(example):
پوستهپوسته بودن خمیر باعث شد که بسیار لذتبخش باشد.
مثال:
The flakiness of the pastry made it very enjoyable.
معنی(example):
پوستهپوسته بودن او در تعهداتش دوستانش را ناامید کرد.
مثال:
Her flakiness in commitments frustrated her friends.
معنی فارسی کلمه flakiness
:
پوستهپوسته بودن، حالتی که چیزهای پوستهپوسته یا ناپیوسته داشته باشد.