معنی فارسی fleshlily

B1

به گونه‌ای که به حالت یا کیفیت گوشت نزدیک باشد، معمولاً در زمینه‌های هنری یا توصیفی استفاده می‌شود.

In a manner resembling flesh; often used to describe a realistic or vital portrayal.

example
معنی(example):

او به شکلی شبیه به گوشت رقصید تا احساساتش را ابراز کند.

مثال:

She danced fleshlily to express her emotions.

معنی(example):

هنرمند تصویر را به شکلی شبیه به گوشت نقاشی کرد تا واقع‌گرایی را منتقل کند.

مثال:

The artist painted the figure fleshlily to convey realism.

معنی فارسی کلمه fleshlily

: معنی fleshlily به فارسی

به گونه‌ای که به حالت یا کیفیت گوشت نزدیک باشد، معمولاً در زمینه‌های هنری یا توصیفی استفاده می‌شود.