معنی فارسی flittingly

B1

به‌صورت گذرا و سریع، با حرکتی نامشخص و غیرمستقیم.

In a quick or fleeting manner, not lasting.

example
معنی(example):

غرق در نور، پروانه به‌صورت گذرا از گلی به گل دیگر رفت.

مثال:

The butterfly flittingly moved from flower to flower.

معنی(example):

او به‌صورت گذرا به ساعت نگاه کرد قبل از اینکه برود.

مثال:

He flittingly glanced at the clock before leaving.

معنی فارسی کلمه flittingly

: معنی flittingly به فارسی

به‌صورت گذرا و سریع، با حرکتی نامشخص و غیرمستقیم.