معنی فارسی footloose
B2احساس آزادی و بی‌قیدی، معمولاً به این معنی است که کسی بدون مسئولیت باشد.
Free to do as one pleases; unrestrained by commitments.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Tending to travel or do as one pleases; readily without many commitments or responsibility.
مثال:
He was footloose in his youth.
معنی(adjective):
Of a sail: not properly secured at the bottom.
example
معنی(example):
بعد از فارغ‌التحصیلی، او احساس آزادی و بی‌قیدی کرد.
مثال:
After graduation, she felt footloose and fancy-free.
معنی(example):
داشتن آزادی به شما اجازه می‌دهد هر جا که می‌خواهید سفر کنید.
مثال:
Being footloose allows you to travel wherever you want.
معنی فارسی کلمه footloose
:
احساس آزادی و بی‌قیدی، معمولاً به این معنی است که کسی بدون مسئولیت باشد.
