معنی فارسی frayedness
B2حالت یا کیفیت پاره بودن یا فرسوده بودن، به خصوص در مورد پارچه یا دیگر مواد.
The quality or state of being frayed or worn out.
- NOUN
example
معنی(example):
فرسودگی فرش قدیمی آن را ناخواسته جلوه داد.
مثال:
The frayedness of the old carpet made it look shabby.
معنی(example):
فرسودگی لبهها نشاندهنده سایش و پارگی در گذر زمان بود.
مثال:
The frayedness of the edges showed the wear and tear over time.
معنی فارسی کلمه frayedness
:
حالت یا کیفیت پاره بودن یا فرسوده بودن، به خصوص در مورد پارچه یا دیگر مواد.