معنی فارسی french fries
B1سیبزمینی سرخکرده، قطعات سیبزمینی که در روغن داغ سرخ و معمولاً به عنوان پیشغذا یا میانوعده سرو میشوند.
Deep-fried potato pieces often served as a side dish or snack.
- noun
noun
معنی(noun):
Strips of deep-fried potatoes that have been frenched (cut into strips).
مثال:
French fries are my favorite vegetable dish.
example
معنی(example):
کودکان عشق میورزند به خوردن سیبزمینیهای سرخکرده با کچاپ.
مثال:
Children love eating french fries with ketchup.
معنی(example):
ما سیبزمینیهای سرخکرده را به عنوان میانوعده در حین تماشا فیلم خوردیم.
مثال:
We had french fries as a snack during the movie.
معنی فارسی کلمه french fries
:
سیبزمینی سرخکرده، قطعات سیبزمینی که در روغن داغ سرخ و معمولاً به عنوان پیشغذا یا میانوعده سرو میشوند.