معنی فارسی fringy

B1

فرینگی، به حالت یا طراحی با لبه‌های نازک یا دمی می‌گویند.

Describing something that has fringes or is frayed at the edges.

example
معنی(example):

مدل موی فرینگی او تابستان گذشته بسیار مد روز بود.

مثال:

Her fringy hairstyle was very trendy last summer.

معنی(example):

لبه‌های فرینگی پارچه یک حس بازیگوشانه می‌دهند.

مثال:

The fringy edges of the fabric add a playful touch.

معنی فارسی کلمه fringy

: معنی fringy به فارسی

فرینگی، به حالت یا طراحی با لبه‌های نازک یا دمی می‌گویند.