معنی فارسی friskingly
B1به شیوهای شاداب و پرانرژی.
In a lively and playful manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور شاداب و پرانرژی در خیابان راه میرفت.
مثال:
He walked friskingly down the street.
معنی(example):
او بهطور شاداب به جوکهای خندهدار خندید.
مثال:
She laughed friskingly at the funny jokes.
معنی فارسی کلمه friskingly
:به شیوهای شاداب و پرانرژی.